.

.

آلزایمر

به نظرم بیماری قشنگیه

اصلا دوست دارم تستش کنم

کسی تا حالا بوده که بتونه بفهمه درونشون چه خبره؟

شنیدم نمیخندن

یعنی نمیشه یه خاطره خوبشون، یه روز بکرشون، یه نفر خاص  فقط باشه تو ذهنشون و با همون خاطره، روز و نفر زندگی کنن تا آخر؟نه چیز بد و ناراحت کننده یه چیز خوب.

اصلا این ریتم کند و تکراری رو حس میکنن و اذیت میشن؟ یا این که از بیرون هی بهشون یاد آوری میکنن و اذیتشون میکنن که باعث میشه حالشون بدتر بشه؟شاید واسه همین نمیخندن

فکر کنم اذیتشون میکنن از بیرون

هی میخوان یادشون بیارن و تو سری میزنن بهشون و فکر میکنن احمقن که اونام کم کم حالشون بدتر میشه

اصلا فکر کنیم که این همون آرزوی برگشتن به کودکیه که بالاخره بهش رسیدیم

حالا اون دو سه سالشه

فقط چروک داره رو صورتش

موهاش سفیده

به جای چهار دست و پا، خمیده راه میره

یه گذشته ی طولانیو پشت سر گذاشته و حالا سبک داره زندگی میکنه

دیدی بچه کوچیکارو باید هواشونو داشت و مواظبشون بود.

واسه اشتباهاشون نباید توسری بزنیم بهشون و .... و گر نه رو شخصیتشون تاثیر بد میذاره و کلی از این چیزای تربیتی دیگه.

فکر کنم اینام مثل بچه شدن

این بچه دستش به گاز میرسه

۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۶
hmd ja

من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم

این را از تو شنیدم و هنوز چهره ات حین گفتن این جمله را از خاطر نبرده ام

مخاطبت که بود را نمیدانم و من سوم شخصی تماشاگر بودم

کسی که در حال عبور به تو مینگریست

و تویی که چشم در چشم با من ولی در حال صحبت با مخاطبی آن سوی خط گفتی من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم

قصه از جایی شروع شد که لاغر تر بودی

ساده تر

وقتی صحبت میکردی به یک جا نگاه نمیکردی

حرکت اضافه و استرس زیادی داشتی

ولی کارت را به پایان میرساندی

شاد بودی این را چشمانت داد میزد

فکرت در زندگی بود

لحظه را میربودی

۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۲:۴۸
hmd ja

قبل خواب به چیزی فکر کنی میتونی تو رویات بیاریش.

اما اگه اون چیز برات اونقدری بزرگ و مهم باشه و بخوای بهش فکر کنی که تو خواب ببینیش که خوابت نمیبره.

من میخواستم تو را به رویایم دعوت کنم. اما فکر به تو خود رویا بود. کدام رویاست؟ من خوابم و رویای توست یا بیدارم و خوابم نمیبرد و تو رویایی؟

تو را میچشم. بویت را میچشم. نفس تو را تنفس میکنم. بازدمم در شیشه است تا بعد استفاده اش کنم. من کولی وار تو را مینگرم. سوزش چشمها از پلک نزدن تاوان ناچیزی است. مجال بدهی دستهایم را بریده و نمک آلود میکنم. کدام عشق زمینی ارزش این سطح از حقارت را دارد.

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۰۰
hmd ja

.

زندگی با تو را به گونه ای دیگر تصور میکردم.

تو را برای تو نمیخواستم.

تو را برای خود میخواستم.

زیاد سخت نیست.

با تو میخواستم که دل من به خواسته هایش برسد.

اما مگر با شخص دیگری نمیشد؟

راستش نه.

پیدا کردنش دشوار بود.

آن نوع خاص از درد را فقط تو میدانستی.

بگذار در مورد درد با تو بگویم.

۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۰
hmd ja

 

 

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۰۳
hmd ja


-اینارو ولش کن، عشق چی شد؟

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۱
hmd ja

 

 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۵۵
hmd ja

علوم چی میگفت بهمون؟
میگفت حواس انسان بر پنج نوعند
بینایی بویایی لامسه شنوایی چشایی
درست میگفت؟
بعد ها یه حسی پیدا شد بهش میگفتن حس شیشم
اسمم نذاشتن واسش
گفتن حس شیشمه
هر کی یه برداشت داشت ازش
هر کی فکر میکرد داشته باشتش یه سر و گردن از بقیه بالاتره
من نداشتمش
اصلا نمیدونستم چیه که بخوام داشته باشمش
بقیه هم ندارن
اداست پیش بینیه پای احتمالات وسطه
ولی من یه حس دیگه دارم

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۰
hmd ja

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۴۲
hmd ja

من نشستم بروی مِی بخری بگردی

ترسم اینَست مسلمان شده باشی جایی

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۵۶
hmd ja