من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم
این را از تو شنیدم و هنوز چهره ات حین گفتن این جمله را از خاطر نبرده ام
مخاطبت که بود را نمیدانم و من سوم شخصی تماشاگر بودم
کسی که در حال عبور به تو مینگریست
و تویی که چشم در چشم با من ولی در حال صحبت با مخاطبی آن سوی خط گفتی من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم
قصه از جایی شروع شد که لاغر تر بودی
ساده تر
وقتی صحبت میکردی به یک جا نگاه نمیکردی
حرکت اضافه و استرس زیادی داشتی
ولی کارت را به پایان میرساندی
شاد بودی این را چشمانت داد میزد
فکرت در زندگی بود
لحظه را میربودی