آدینه
ترسناک شده ام. نه فقط برای بقیه. خودم هم از خودم می ترسم. شبیه آدمهایی شده ام که نمیخواستم شبیهشان باشم. به هم ریخته ام. خیلی شلوغم ولی ربطی به شلوغی اطرافم ندارد. خیلی کار دارم ولی ربطی به کارهایم ندارد. جای کسی خالی نیست. حس از دست رفتن کامل منطقم را دارم. دنبال بهانه برای بخشش بودم اما الان دنبال بهانه برای جنگم. عبوس تر شده ام. در خیابان نمیخندم. هوا نرسیدن به مغز، بهانه ای بود برای سبک کردن سرم. سبک نشدم. خشمگین تر به نظر میرسم. ترکیب سر تراشیده با ریش غیر آنکارد و سیبیلهای بلند و پر بر خشم چهره ام افزوده. با خودم بیشتر حرف میزنم. امروز سر خودم داد کشیدم. از خودم ترسیدم. آسیب رسان شده ام. به امروز مربوط نیست. مدتیست ملولم. در دل دیوارهای خانه در آدینه گیر افتاده ام. دیوارها تبدیل به نشخوارکنندگانی بی رحم شده اند. مرا بالا میاورد. در دهان میبلعد. فرو میبرد.