.

.

چند روز پیش چشمم رفت رو عددای تقویم

برام بیشتر شبیه به مختصات بود. خیلی اهمیت نداشت. مثلا من نمیدونم خونمون تو چه طول و عرض جغرافیاییه. چیزی شده حالا؟ نه. هر روز صبح میام بیرون ازش ، با یه ریتم خاصی قدم میزنم. به آسمون نگاه میکنم. تمام مسیر رو با آهنگ سپری میکنم.(خودش توضیحش مفصله) روزمو ادامه میدم(اینم همچنین) شب برمیگردم همون خونه. نه تنها مختصات خونه رو بلد نیستم، بلکه مختصات هیچ نقطه ای از مسیر و محل کارمم بلد نیستم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۷
hmd ja

دیدی بدون تو نمرد

دیدی بدون تو زندگی میکنه

دیدی شاده

دیدی تو نباشی تو زندگیشم، همه چی رو به راهه

دیگه نگران نباش

تو هم بدون اون نمردی

بدون اون زندکی میکنی

بدون اون شادی

بدون بودن اون تو زندگیتم، همه چی رو به راهه

 

راستی دروغ گو کیه؟ هنوزم دشمن خداست؟ یا گولمون زدن. 

ممکنه یه مکانیسم دفاعی برای دریافت سود بیشتر باشه. گنده گوزی به نام اشرف مخلوقات باید یه آپشنایی داشته باشه. ممکنه یه آدم با همه صادق باشه، به جز خودش؟یا آدمی که با خودش صادق نیست، پس حتما با دیگرانم نیست؟  این سری کولمو جمع میکنم میرم دنبال جوابای سوالام. سوالام سادست. نشد شبیه سوالای فیلسوفا بشه. نشد دانشمند بشم. ولی دلمو آروم میکنه. 

 

۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۱۷
hmd ja

پر‌ از حرفم ولی نگفتم. پر از سوالم ولی نپرسیدم. نتیجه همان مزخرفات جدید بود. دنیای دیگر. نفهمیدن حقوق. نشد. متاسفانه نشد. دوای دردت منم ای درد من. درد را به جان خریدم. صدای شکستن خودم را شنیدم. کسی نبود برایش از تو بگویم. از خودم بگویم. بگویم یادم نیست آخرین بار کی گریه گرده ام. بگویم آخر من تسلیم شدم. بگویم آدم میتواند به خودش هم دروغ بگوید. بگویم آب داری؟تشنه‌ام. بگویم از تو. بگویم از کاری که با خودم کردم. بگویم زیر پانسمان زخم ها معلوم نیست. صد بار بخوانم منی که نام شراب از کتاب میشستم، زمانه کاتب دکان مِی فروشم کرد.

میدانی

حالا بهترم. از این نگفتن پشیمان نیستم. جایش امن است. برای همیشه می ماند.

نه شاید نماند. شاید دوست داشته باشم برای نوه ام بگویم. شاید هم در میانسالی دخترم، قصه ای شود.

مثل مسابقه‌ی دوندگیست. دونده خسته است. ضربان قلبش بالاست. نفس نفس میزند. درد میکشد. ولی می دود. چون مسیرش است. چون راهش است. چون فقط همین برنده اش میکند. چون بعد از اینحا حالش خوب میشود. 

همیشه نباید به ساز دل رقصید. من رقاص خوبی نبوده ام. سازت را نمیشکنم ولی صدایت را زندانی میکنم. سیمهای سازت را برمیدارم. در شیشه میگذارم. شیشه را درونت می اندازم. 

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۲۰
hmd ja

گاهی با خود از قسمت حرف میزنم

از سرنوشت. از یک سری نقش از پیش تعیین شده که ما بازی اش میکنیم. اسمش هر چه که باشد آغشته به کثیف ترین شکل مدفوع باد.

زندگی بدهکار بود به من. شاید خودش نمیداست. او را نمیگویم، زندگی را میگویم. نمیدانم چرا مانند بقیه طلبکار ها رفتار نمیکنم. نیاز بی نهایت، منطق قوی، آسودگی دل در گرو گرفتن طلبم است. اما ادامه میدهمش. مثل کودکی که در بازی زمین میخورد اما زانویش زمین را لمس نکرده، طعم دوباره ی دویدن را میچشد. چه شد که من نگاه میکنم فقط؟ که بین آدمهای رنگارنگ اطرافم کسی را نمیبینم که که ۳ جمله فقط ۳ جمله را بتوانم بگویمش؟ که نیازی به گفتن همان ۳ جمله هم نمیکنم؟ که جوابم را که گرفتم، غیر از طرز فکرم نسبت به مسأله ی موجود، طرز فکر و عقیده ی شخصیم نسبت به کلیت داستان را که شاید پیشتر گفته باشم را بگویم؟ حتما قسمت است. کمی از مدفوع باقی مانده را بار دیگر بر قسمت میریزم.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۲۲
hmd ja

 


دریافت

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۱ ، ۰۰:۱۵
hmd ja

سلام

 

البته که اینجا را نمیخونی ولی خوب، سلام واجبه

 

میفهممت. جای تو نیستم، ادای آدمهای مثل تو را خوب درمی آورم، پنجه به پنجه با مشکلاتت نبوده ام اما، لمسشان کرده ام، ناقص درکت میکنم.

 

میدانی، بعضی چیزها را نمیشود منطقی توضیح داد. منطق همیشه کاربردی نیست. وقتی بعضی چیزها وارد قصه میشوند، منطق کوله بارش را جمع میکند، نگاهی میکند، گاهی اوقات سری تکان میدهد و میرود.

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۱۵:۴۰
hmd ja

سلام

خدای کوچک سلام. این نام از عنوان پیامیست که روزی در گذشته به من رساندی.

با من تماس بگیرید. خدای کوچک💌

میدانی. ما هیچوقت شبیه به هم نبودیم. نقطه مشترکی نداشتیم. تفاوتهای جذابمان ما را به هم نزدیک کرده بود. کمی هم حس گناه که از دروغی بزرگ می آمد، باعث شده بود که دلت نتواند رها کند.که نتوانی خود را ببخشی. که بمانی و جبران کنی.

تو نوع جدیدی از سو استفاده را به من نشان دادی. نوعی منحصر به فرد.نوعی خاص. نوعی همزیستی. سو استفاده عادتت شد. به خود که آمدی دیدی کار از کار گذشته. از کسی نمیتوانستی به شیرینی من سواستفاده کنی. برایت به علاقه تبدیل شد. حاضر بودی برایش انتظار طولانی مدت بکشی. من ساده بودم. ساده ای که دوستش داشتم. ساده ای که باور میکرد. همه چیز را. ساده ای که بعد از شنیدن گندهایت دلش برای حال تو، دلش برای شرمندگیت، دلش برای حست، میسوخت.

من ماندم. نه برای خودم. برای تو. تو تمام معادلات من را به هم زدی. حالا نمیدانستم برای تو بمانم یا برای خودم بروم. در نتیجه شبی بارانی در بهمن، مهمان خیابان شدم‌. با تو حرف زدم. ولی تو حرفهایم را نمیشنیدی. برای منِ دگر خواه، تو خود خواه بودی. عجیب ترین خواسته ها را داشتی. رویایت زیبا بود. دلت معصوم. ولی مناسب این دنیا نبود. خدای کوچک، نمیشد در رویا زیست. نمیشد برایت چیزی شد که میخواستی. مرا ببخش. مرا ببخش که افکارم با تو فاصله ای به اندازه ی فاصله ی دوستی گرگ و بره دارد. مرا ببخش که در هر وقت از حالم میپرسی با شکر جواب میدهم. مرا ببخش که بعد از هر بار شنیدن صدایت مدتی فکر میکنم و بر درستی تصمیمم یقینِ بیشتری میگیرم. مرا ببخش که حرفهای هم را نمیفهمیم. مرا ببخش که نیامدم، که نماندم، که لایق نبودم، که ۳ ساعت در شب میخوابیم، که ذوق کودکانه ی تو را دوست داشتم، که همیشه قرار بود سپیده را نبینیم ولی میدیدیم، که نظم بی نظیرت را بی نظم میکردم، که هر وقت من خواستم تو نبودی و هر وقت تو خواستی من بودم، که ترجیح دَهُمت هم نبودم.راستی پس چرا وقتی رفتم مدام می آمدی. خدای کوچک، دنیا بزرگ است. بزرگتر از چیزی که فکر میکنی. بزرگتر از طاقت و صبر متوسط من. بزرگتر از دروغ ناشیانه ی تو. تو خواه ناخواه میرفتی. دنیای بزرگ را برای خودت کوچک میکردی. کوچک تر از آنچه که فکرش را بکنی.بمان، آنگونه که خودت گفتی. ما تفاوت داشتیم. تفاوتهایی که جذاب نبودند.

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۱:۱۳
hmd ja

هر وقت شاد زی را میبینم یاد تو میفتم. با این که لباسش عوض شده. با این که از طرف تو نیست.

مدتها بود که میخواستم برایت بنویسم. مدتها بود که در پس ذهنم بودی. مدتها بود که با خودم مرور میکردمت.

سلام زشتوک پروانه ای

دوست دارم خوب باشی

من نمیدانم کجای این سیاره نشسته ام. من نمیدانم ، خیلی چیزها را نمیدانم. از دنیا از تو

میدانم ناشیانه بر لبت رژ میزنی

میدانم که عکسی که برایم فرستادی را با زحمت تهیه کرده بودی

میز کارت را قبلش مرتب کرده بودی

ژولیده و کسل و خنثی در محل کارت میچرخیدی و مجبور شدی دستی به سر و رویت بکشی و پریدگی رنگت را به همراه خطوط بیرون زده از کادرِ رژ نو به من نشان بدهی

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۱ ، ۰۲:۱۹
hmd ja

 

 

۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۰ ، ۱۸:۱۶
hmd ja

تو مدرسه رفتیو من آمدم

امشب دستها میل نداشتند جدا شوند

حرکت آرام و ساییده شدن نوک انگشتان قلب پاره کرد

زمانی که هم را تا لحظه آخر کنار نمیگذاشتند

مکث زیباست

دلم میخواهد مخترع عدد به عنوان شروع کننده ی بسیاری از بدبختی ها، سختی های زیادی کشیده باشد

تقویم

ساعت

پول و چند نفر دیگر

چیزهایی که در دل میمانند

گناه دارند آدمها

چشمها ظالمند

من حالم خوب نیست

کاش... ولش کن

کار از چندین و چند کاش گذشته

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۰ ، ۰۳:۲۵
hmd ja