.

.

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

نشسته ای و تماشایم میکنی. نمیبینمت ولی محو تماشای تو اَم. آرام ریه هایم از هوا پر میشود. نمیدانستم این آخرین باری است که نفس میکشم. اگر میدانستم کوتاهش میکردم. ترجیح میدادم که حبست کنم. و ناگهان از خودم خارجت کنم. اکسیژن سمی که قطره قطره جانم را از من گرفتی. آخرین باری بود که روی پاهایم ایستاده بودم. ترجیح میدادم زانو نزنم. کاش نشسته بودم. حس زیبایی بود. وزن پایان یافته بود. اخرین ثانیه بود. زیستن مرگ ما بود.

تو در همین دوران رفتی. رفتنت خوشبختی بود. حالت بهتر است. من میدانم. ناملایماتت تمام شد. تو یک بار مردی. بدون تو کسانی هستند که هر روز میمیرند. خاطر سفید کودکی تصویر محو تو را روی خود حمل میکند. ممنون از زیبایی هایی که نشانم دادی. ممنون از انتظار های شیرین. ممنون از طعم تلخ و شور و کوچک که بعد از این ممکن است هیچگاه تجربه اش نکنم و تجربه اش تنها تو را در ذهنم می آورد. ممنون از طعم های نویی که تو به زندگیم افزودی. ممنون از شربت بوی خاک طویله. من آزردمت. کودکی زشت و سراسر عقده که تو آرام به او میفهماندی. من خود را مقصر مینامم. تنها تو نبودی که گزند کوچک بودن دنیا و فهم مرا خوردی. ممنون از اولین خریدار بودنت.ممنون از لهجه ات.ممنون از قوی زیستنت. ممنون از همه چی. تو را در ذهنم میگذارم. 

دریافت

۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۲۸
hmd ja