.

.

مرگ

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۸ ب.ظ

نشسته ای و تماشایم میکنی. نمیبینمت ولی محو تماشای تو اَم. آرام ریه هایم از هوا پر میشود. نمیدانستم این آخرین باری است که نفس میکشم. اگر میدانستم کوتاهش میکردم. ترجیح میدادم که حبست کنم. و ناگهان از خودم خارجت کنم. اکسیژن سمی که قطره قطره جانم را از من گرفتی. آخرین باری بود که روی پاهایم ایستاده بودم. ترجیح میدادم زانو نزنم. کاش نشسته بودم. حس زیبایی بود. وزن پایان یافته بود. اخرین ثانیه بود. زیستن مرگ ما بود.

تو در همین دوران رفتی. رفتنت خوشبختی بود. حالت بهتر است. من میدانم. ناملایماتت تمام شد. تو یک بار مردی. بدون تو کسانی هستند که هر روز میمیرند. خاطر سفید کودکی تصویر محو تو را روی خود حمل میکند. ممنون از زیبایی هایی که نشانم دادی. ممنون از انتظار های شیرین. ممنون از طعم تلخ و شور و کوچک که بعد از این ممکن است هیچگاه تجربه اش نکنم و تجربه اش تنها تو را در ذهنم می آورد. ممنون از طعم های نویی که تو به زندگیم افزودی. ممنون از شربت بوی خاک طویله. من آزردمت. کودکی زشت و سراسر عقده که تو آرام به او میفهماندی. من خود را مقصر مینامم. تنها تو نبودی که گزند کوچک بودن دنیا و فهم مرا خوردی. ممنون از اولین خریدار بودنت.ممنون از لهجه ات.ممنون از قوی زیستنت. ممنون از همه چی. تو را در ذهنم میگذارم. 

دریافت

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۱۸
hmd ja

نظرات (۳)

من با این ترکیب اولافور و شجریان یک ماهی میشه که زار میزنم...زار زدن نه به معنای منفیش.انگار هر بار که گوش میدم یک قسمت از روح زخمیم التیام پیدا میکنه..سبکم میکنه..این آهنگ چه بی‌اندازه خوبه..

پاسخ:
من چند تا از کاراشو گوش دادم اما نمیدونم کدومشو شما میگی. شنیدنیَن
۲۰ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۶ جیران کمندی

:)

پاسخ:
:)

سورنا واین متن...:)

غمگین بود.

پاسخ:
اره. اینم یه قسمتی از این کتابه که باید قبولش کرد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی