چیزی برای از دست دادن
من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم
این را از تو شنیدم و هنوز چهره ات حین گفتن این جمله را از خاطر نبرده ام
مخاطبت که بود را نمیدانم و من سوم شخصی تماشاگر بودم
کسی که در حال عبور به تو مینگریست
و تویی که چشم در چشم با من ولی در حال صحبت با مخاطبی آن سوی خط گفتی من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم
قصه از جایی شروع شد که لاغر تر بودی
ساده تر
وقتی صحبت میکردی به یک جا نگاه نمیکردی
حرکت اضافه و استرس زیادی داشتی
ولی کارت را به پایان میرساندی
شاد بودی این را چشمانت داد میزد
فکرت در زندگی بود
لحظه را میربودی
بادی وزید
رنگهای جدیدی به تو هدیه داد
حالا میتوانستی هم رنگ شوی
ولی دیگر دوست داشتنی نبودی
من تماشایت را دوست نداشتم
دیگر لاغر نبودی
پفی مسخره در صورتت ظاهر شده بود
لبهایت حجیم و ترسناک بودند
ترکیب قد زیبایت با گونه های باد کرده ات نمیخواند
سادگیت را، رنگهای باد آورده پوشانده بودند
من مغموم گذشته ات را در حالت میجستم
هنوز هم برای پرنده ها خرده نان کنار باغچه میگذاری؟
برای این که چشمان جستجو گرم ببینندت، ماسکت را جا به جا میکنی؟
تیزی صدایت را با خنده می آمیزی؟
سینه ات را صاف میکنی و سر به آسمان، با گامهای بلند آهنگت را میشنوی؟ دستانت در جیبت هستند؟
معصومیتت را باخته ای؟
راستی چرا رنگها را قبول کردی؟
تو رنگت زیبا بود
همرنگ شدن بی لطف است
تکراری بودن بی مزیت
قله ی قلب تو باید به دستانی شایسته فتح میشد
باید کسی می آمد
کسی که تغییر در تو را نمیپذیرفت
تو صبور نبودی
تو نگاه کردی
تنوع غرقت کرد
شبیه شدی
همرنگ
لطفی در جهت رود شنا کردن نیست
مسیر آب همه را به یک مکان میبرد
قله در خلاف جهت مسیر رود است
شنا کن
به کوه برس
دامنه را لمس کن
طعم سرچشمه را بچش
چرا چیزی برای از دست دادن نداری
چرا از زبانت شنیدمش؟
او نمیتوانست
قول میدهم
بعد از آن غمگین بودی
خنده ات را نمیدیدم
دست راستت بیشتر چانه ات را لمس میکرد
راستی باد لبهایت اذیتت نمیکند؟
Sholex bic
ناخودآگاه یاد این قسمت از آهنگ افتادم...
I'm a Barbie girl, in the Barbie world
Life in plastic, it's fantastic