.

.

۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

گاهی با خود از قسمت حرف میزنم

از سرنوشت. از یک سری نقش از پیش تعیین شده که ما بازی اش میکنیم. اسمش هر چه که باشد آغشته به کثیف ترین شکل مدفوع باد.

زندگی بدهکار بود به من. شاید خودش نمیداست. او را نمیگویم، زندگی را میگویم. نمیدانم چرا مانند بقیه طلبکار ها رفتار نمیکنم. نیاز بی نهایت، منطق قوی، آسودگی دل در گرو گرفتن طلبم است. اما ادامه میدهمش. مثل کودکی که در بازی زمین میخورد اما زانویش زمین را لمس نکرده، طعم دوباره ی دویدن را میچشد. چه شد که من نگاه میکنم فقط؟ که بین آدمهای رنگارنگ اطرافم کسی را نمیبینم که که ۳ جمله فقط ۳ جمله را بتوانم بگویمش؟ که نیازی به گفتن همان ۳ جمله هم نمیکنم؟ که جوابم را که گرفتم، غیر از طرز فکرم نسبت به مسأله ی موجود، طرز فکر و عقیده ی شخصیم نسبت به کلیت داستان را که شاید پیشتر گفته باشم را بگویم؟ حتما قسمت است. کمی از مدفوع باقی مانده را بار دیگر بر قسمت میریزم.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۲۲
hmd ja