.

.

دست و دلم به نوشتن قصه ها نمیرود. ولی اینجا نقطه ای زیبا برای قصه هایی نازیباست.

 

سلام مَر. نتوانستی مَرمَر بشوی. تنها یک مَر ماندی که عده‌ی زیادی مار میخوانندش. خودم هم گاهی برایم پیش امده.

 

پاییز با شهوت مشغول لخت کردن درخت ها بود. او را برایم اورد. برگی زرد که تازه از درخت افتاده بود. درخت او را دور انداخته بود. برگ قشنگی بود. ارزشش را داشت دختری برگ را جلوی صورتش بگیرد و عکسی ثبت کند و به جای صورتش برگ بگذارد. میشد زیر پا له شود و خش خش اخرین صدایی باشد که از ماهیت برگ مانده بود. میشد باد او را بچرخاند و به جوی آبی بیندازدتش و ساعت دو شب از زیر جاروی رفتگری برود در سطل زباله ای یا همراه با چوب بشود بساط آتش زیر پل نشینان شب گرد سرمازده

ولی من نگذاشتم این سرونوشت ها برایش رقم بخورد.

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۳ ، ۰۰:۵۹
hmd ja

چند روز پیش چشمم رفت رو عددای تقویم

برام بیشتر شبیه به مختصات بود. خیلی اهمیت نداشت. مثلا من نمیدونم خونمون تو چه طول و عرض جغرافیاییه. چیزی شده حالا؟ نه. هر روز صبح میام بیرون ازش ، با یه ریتم خاصی قدم میزنم. به آسمون نگاه میکنم. تمام مسیر رو با آهنگ سپری میکنم.(خودش توضیحش مفصله) روزمو ادامه میدم(اینم همچنین) شب برمیگردم همون خونه. نه تنها مختصات خونه رو بلد نیستم، بلکه مختصات هیچ نقطه ای از مسیر و محل کارمم بلد نیستم.

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۷
hmd ja

ترسناک شده ام. نه فقط برای بقیه. خودم هم از خودم می ترسم. شبیه آدمهایی شده ام که نمیخواستم شبیهشان باشم. به هم ریخته ام. خیلی شلوغم ولی ربطی به شلوغی اطرافم ندارد. خیلی کار دارم ولی ربطی به کارهایم ندارد. جای کسی خالی نیست. حس از دست رفتن کامل منطقم را دارم. دنبال بهانه برای بخشش بودم اما الان دنبال بهانه برای جنگم. عبوس تر شده ام. در خیابان نمیخندم. هوا نرسیدن به مغز، بهانه ای بود برای سبک کردن سرم. سبک نشدم. خشمگین تر به نظر میرسم. ترکیب سر تراشیده با ریش غیر آنکارد و سیبیلهای بلند و پر بر خشم چهره ام افزوده. با خودم بیشتر حرف میزنم. امروز سر خودم داد کشیدم. از خودم ترسیدم. آسیب رسان شده ام. به امروز مربوط نیست. مدتیست ملولم.  در دل دیوارهای خانه در آدینه گیر افتاده ام. دیوارها تبدیل به نشخوارکنندگانی بی رحم شده اند. مرا بالا میاورد. در دهان میبلعد. فرو میبرد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۲ ، ۱۳:۴۳
hmd ja

دیدی بدون تو نمرد

دیدی بدون تو زندگی میکنه

دیدی شاده

دیدی تو نباشی تو زندگیشم، همه چی رو به راهه

دیگه نگران نباش

تو هم بدون اون نمردی

بدون اون زندکی میکنی

بدون اون شادی

بدون بودن اون تو زندگیتم، همه چی رو به راهه

 

راستی دروغ گو کیه؟ هنوزم دشمن خداست؟ یا گولمون زدن. 

ممکنه یه مکانیسم دفاعی برای دریافت سود بیشتر باشه. گنده گوزی به نام اشرف مخلوقات باید یه آپشنایی داشته باشه. ممکنه یه آدم با همه صادق باشه، به جز خودش؟یا آدمی که با خودش صادق نیست، پس حتما با دیگرانم نیست؟  این سری کولمو جمع میکنم میرم دنبال جوابای سوالام. سوالام سادست. نشد شبیه سوالای فیلسوفا بشه. نشد دانشمند بشم. ولی دلمو آروم میکنه. 

 

۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۱۷
hmd ja

پر‌ از حرفم ولی نگفتم. پر از سوالم ولی نپرسیدم. نتیجه همان مزخرفات جدید بود. دنیای دیگر. نفهمیدن حقوق. نشد. متاسفانه نشد. دوای دردت منم ای درد من. درد را به جان خریدم. صدای شکستن خودم را شنیدم. کسی نبود برایش از تو بگویم. از خودم بگویم. بگویم یادم نیست آخرین بار کی گریه گرده ام. بگویم آخر من تسلیم شدم. بگویم آدم میتواند به خودش هم دروغ بگوید. بگویم آب داری؟تشنه‌ام. بگویم از تو. بگویم از کاری که با خودم کردم. بگویم زیر پانسمان زخم ها معلوم نیست. صد بار بخوانم منی که نام شراب از کتاب میشستم، زمانه کاتب دکان مِی فروشم کرد.

میدانی

حالا بهترم. از این نگفتن پشیمان نیستم. جایش امن است. برای همیشه می ماند.

نه شاید نماند. شاید دوست داشته باشم برای نوه ام بگویم. شاید هم در میانسالی دخترم، قصه ای شود.

مثل مسابقه‌ی دوندگیست. دونده خسته است. ضربان قلبش بالاست. نفس نفس میزند. درد میکشد. ولی می دود. چون مسیرش است. چون راهش است. چون فقط همین برنده اش میکند. چون بعد از اینحا حالش خوب میشود. 

همیشه نباید به ساز دل رقصید. من رقاص خوبی نبوده ام. سازت را نمیشکنم ولی صدایت را زندانی میکنم. سیمهای سازت را برمیدارم. در شیشه میگذارم. شیشه را درونت می اندازم. 

۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۲۰
hmd ja

وقتی که میگوییم من فلان کار را انجام نداده ام، منظورمان چیست؟

مثلا یکی میگوید من سیگار نمیکشم. حالا در گذشته نخی برای امتحان دود کرده‌ این ادامه پیدا نکرده. میتوانست ادامه پیدا کند. با تست سیگار دیگری. با تست سیگاری با تولیدکننده ای متفاوت. میدانی، یعنی قصدش را داشت. تصمیم گرفته بود که سیگار بکشد. به نظر شما تفاوتی بین کسی که یک بار سیگار کشیده با کسی که هرگز نکشیده وجود دارد؟ تفاوتی معنا دار است یا بی معنی. چون سیگار دم دستی تر و کم اثرتر است تفاوتی بی معنیست؟ شبیه تفاوت یک قاتل با کسی که هیچ انسانی را نکشته میماند؟ میگویند تفاوت آدمها در همین جاهاست. همین ظرافت ها. همین یک بار ها که مرز بین امتحان کردن، به غلط افتادن، ترجیح دادن، عادت کردن و ... را میسازد. به نظر من یک بار ها مهمند. بسیار مهم. کسی که یک بار ماده ای مخدر از نوع خاص را مصرف کند احتمالا بیشتر از کسی که یک بار هم امتحان نکرده، مستعد اعتیاد است. کسی که انجام میدهد، مانند قفل شکسته ی بی محافظت است. قفلی که با یک کلید باز میشد الان با همه دست ها باز میشود. فرق انجام دادن و ندادن همین هاست. یک بار کشیدن، با اعتیاد متفاوت است. یک بار کشتن، با قتل سریالی متفاوت است. یک بار پرواز، با زمین نشینی دائم متفاوت است. یک بار دروغ گفتن، با دروغگو بودن متفاوت است. یک بار 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۵۷
hmd ja

گاهی با خود از قسمت حرف میزنم

از سرنوشت. از یک سری نقش از پیش تعیین شده که ما بازی اش میکنیم. اسمش هر چه که باشد آغشته به کثیف ترین شکل مدفوع باد.

زندگی بدهکار بود به من. شاید خودش نمیداست. او را نمیگویم، زندگی را میگویم. نمیدانم چرا مانند بقیه طلبکار ها رفتار نمیکنم. نیاز بی نهایت، منطق قوی، آسودگی دل در گرو گرفتن طلبم است. اما ادامه میدهمش. مثل کودکی که در بازی زمین میخورد اما زانویش زمین را لمس نکرده، طعم دوباره ی دویدن را میچشد. چه شد که من نگاه میکنم فقط؟ که بین آدمهای رنگارنگ اطرافم کسی را نمیبینم که که ۳ جمله فقط ۳ جمله را بتوانم بگویمش؟ که نیازی به گفتن همان ۳ جمله هم نمیکنم؟ که جوابم را که گرفتم، غیر از طرز فکرم نسبت به مسأله ی موجود، طرز فکر و عقیده ی شخصیم نسبت به کلیت داستان را که شاید پیشتر گفته باشم را بگویم؟ حتما قسمت است. کمی از مدفوع باقی مانده را بار دیگر بر قسمت میریزم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۲۲
hmd ja

 


دریافت

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۱ ، ۰۰:۱۵
hmd ja

سلام

 

البته که اینجا را نمیخونی ولی خوب، سلام واجبه

 

میفهممت. جای تو نیستم، ادای آدمهای مثل تو را خوب درمی آورم، پنجه به پنجه با مشکلاتت نبوده ام اما، لمسشان کرده ام، ناقص درکت میکنم.

 

میدانی، بعضی چیزها را نمیشود منطقی توضیح داد. منطق همیشه کاربردی نیست. وقتی بعضی چیزها وارد قصه میشوند، منطق کوله بارش را جمع میکند، نگاهی میکند، گاهی اوقات سری تکان میدهد و میرود.

۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۱۵:۴۰
hmd ja

سلام.خووبی؟

انجیر نام اولین میوه ای بود که با دیدنت به ذهنم رسید

خوب.با استقبال خوبی هم رو به رو شد

میدونی انجیر میوه خاصیه. خیلی خاص.از همه جهت. بهش کم لطفی شده به نظرم. درختش رو میوش خیلی حساسه. درختش صاحبشه. وقتی بری پیشش و لمست کنه انقدر باید خودتو بخارونی تا بکنی یه قسمتو. حتی به دوش گرفتن هم احتیاج داری. سبز و با استقامته. منعطف و سازگاره‌. رو همه چیش حساسه. خیلی حساس. وقتی میوشو میکنی یا حتی برگشو، گریه میکنه. چون دیگه کاری ازش برنمیاد. تا خاروندن رو بلد بود. ما که دیگه کندیم. قدرشو میدونیم، بیشتر از قبل. بیشتر از وقتی که خوب نگاهش نکرده بودیم. شیرینی خاصش رو حس نکرده بودیم. انجیر خنکِ رسیده رو تو ظهر تابستون نخورده بودیم. اونقدر دونه های ریزِ به هم چسبیده یِ پرتخلخل خاص، با رنگ بندی قشنگ، داخل یه پوست نرم رو، با دقت نگاه نکرده بودیم. تازه خشکشم حال میده.

۰ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۱ ، ۰۲:۱۰
hmd ja